طولانی‌ترین شب یلدای یک روزنامه‌نگار

اولین بار از ماووت که برمی‌گشتم، گذرم به تحریریه روزنامه افتاد: «کیهان»، سرزمین غول‌های مطبوعات، به واسطه برادرم ابراهیم. جنگ که تمام شد برای خواندن علوم سیاسی راهی دانشگاه شدم و دوباره به سراغ مطبوعات رفتم. کارم را از روزنامه «سلام» شروع کردم: مخالف‌خوان دولت سازندگی، نقطه آغاز آتش تهیه برای اصلاحات، صدای متفاوت روزگار تک‌صدایی؛ روزنامه‌ای که ممکن بود حتی ستون تماس‌های تلفنی‌اش هم جرم تلقی شود. پنهان و پیدا، خبرنگار خصوصی، ستون‌های طنز و کاریکاتور و صفحات جدید دانشجویی و تریبون آزاد و زنان که خیلی زود متوقف شد، چراکه همراه گروهی از دانشجویان به دلیل اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی راهی حبس شدم. سعید  اصغرزاده: اولین بار از ماووت که برمی‌گشتم، گذرم به تحریریه روزنامه افتاد: «کیهان»، سرزمین غول‌های مطبوعات، به واسطه برادرم ابراهیم. جنگ که تمام شد برای خواندن علوم سیاسی راهی دانشگاه شدم و دوباره به سراغ مطبوعات رفتم. کارم را از روزنامه «سلام» شروع کردم: مخالف‌خوان دولت سازندگی، نقطه آغاز آتش تهیه برای اصلاحات، صدای متفاوت روزگار تک‌صدایی؛ روزنامه‌ای که ممکن بود حتی ستون تماس‌های تلفنی‌اش هم جرم تلقی شود. پنهان و پیدا، خبرنگار خصوصی، ستون‌های طنز و کاریکاتور و صفحات جدید دانشجویی و تریبون آزاد و زنان که خیلی زود متوقف شد، چراکه همراه گروهی از دانشجویان به دلیل اجتماع و تبانی علیه امنیت ملی راهی حبس شدم. 23ساله بودم و تازه از جنگ برگشته بودم که ضد انقلاب و معاند و مجرم هم شدم. سال بعد که از زندان آزاد شدم، قاضی پرونده گفت «عفو رهبری مثل این می‌ماند که از مادر تازه متولد شده‌ای سعید. برو و دوباره شروع کن». راست می‌گفت اما یک تفاوت اساسی پیدا کرده بودم، گوش راستم هم به همان سرنوشت گوش چپم دچار شده بود که در جنگ شنوایی‌اش را از دست داده‌ بود. هیچ‌کدام را پیگیری نکردم که برای خودم دکانی باز کنم و عنوانی یدک بکشم. اما دست‌کم می‌توانستم عنوان کم‌شنوا را یدک بکشم. بااین‌همه واقعیت بیرون همیشه تلخ‌تر از آن چیزی است که صاحبان مقام تصویر می‌کنند. زندگی جدید را باید در نقش دوم و در پس نام دیگران آغاز می‌کردم. دریافت سفارش‌ها با چند واسطه و دشواری بیشتر و پول کمتر، زیست نامرئی در تحریریه‌های مطبوعات و نهادهایی که می‌شد از آنها کاری برای نوشتن سفارش گرفت، نوشتن به نام‌ دیگران (تازه به دوران‌ رسیده‌های خوش‌آتیه) و... . اینها را از روزهای اول پس از آزادی از زندان فهمیدم. وقتی روزنامه‌ای که به خاطر آن زندانی شده بودم هم من را به رسمیت نمی‌شناخت. حتی حقوق ماه آخر سلام را از من دریغ کردند. همان چیزی شده بودم که بازجو می‌گفت: تف سربالا. اما روزنامه‌نگاری با چنگ‌ و‌ دندان ادامه یافت، با بیش از 30 نشریه و روزنامه داخلی و خارجی تا همین چندی پیش که روزنامه «شهروند» را با اجازه دولت تعطیل کردند و 40 نفر را آواره و بیکار. دوره‌های بی‌تکرار «توسعه» و «عصر آزادگان» و «آرمان» و «نشاط» و «میهن» و «همشهری» و «بهاران» و «امروز» و «صاحب قلم» و «فکر روز» و «آزادی» و... همین‌طور در خاطراتم رژه می‌روند و لهله می‌زنم که هرجا که شده بنویسم، حتی اگر به‌ نظر دوستان برای لقمه‌ای نان. شاید لازم نباشد پشت‌پرده‌های ماجرا را الان بگویم، ولی می‌دانید که آوارگی و بیکاری و محرومیت اجتماعی و توقیف و تعطیلی جزئی از زندگی روزنامه‌نگاران در ایران است. دراین‌میان عجیب‌تر از همه ماجرای روزنامه «خوب‌اندیش» است، در سال‌های منتهی به ۱۳۸۸. آن زمان قوه قضائیه در پرونده‌ای رأی به پایان کارش داد. گویا بنا بر ادعایی صاحب‌امتیاز قبل از شروع همکاری با ما، امتیاز روزنامه را به کسی فروخته بود و ما نمی‌دانستیم. بعدها روزنامه را از توقیف درآوردند و در کمال آرامش دوباره فروختند و شد روزنامه «تعادل» و شرکت خوب‌اندیش. ما هم بی‌خبر. حق هم داشتند، ما که کاسب نبودیم.