سماواتی قدی بلند و دستانی نیرومند داشت. من برای او قلاب میگرفتم و بعد او دست من را میگرفت و بالا میکشید. به جایی رسیدیم که تقریبا بالا رفتن از آن غیرممکن بود. برای سیدحسین قلاب گرفتم اما دستش به سکوی بعدی نمیرسید. گفتم پایت را روی شانهام بگذار. گذاشت اما باز دستش نرسید. به سیدحسین گفتم پایت را روی سرم بگذار و بال برو. پوتینش را روی سرم که گذاشت حس کردم کلهام داخل بدنم فرورفت و گردنم شکست.