انقراض اجتماعی قدرت سیاسی

جامعه متکثر ایرانی را شاید نتوان با هیچ جامعه دیگری مقایسه کرد. نه تکثر یک لیبرالیسم اباحه‌گرای کامل را می‌پذیرد و نه یک فضای بسیار بسته مانند کره شمالی یا چین را. در هر صورت این جامعه تحصیل‌کرده اقتضای ویژه خویش را می‌طلبد و نیازمند آن است که قدرت سیاسی همواره از دل آن بجوشد؛ یعنی سازوکارهای نهادی تعبیه شود که نو‌به‌نو قدرت سیاسی را تغذیه کند. جامعه متکثر ایرانی را شاید نتوان با هیچ جامعه دیگری مقایسه کرد. نه تکثر یک لیبرالیسم اباحه‌گرای کامل را می‌پذیرد و نه یک فضای بسیار بسته مانند کره شمالی یا چین را. در هر صورت این جامعه تحصیل‌کرده اقتضای ویژه خویش را می‌طلبد و نیازمند آن است که قدرت سیاسی همواره از دل آن بجوشد؛ یعنی سازوکارهای نهادی تعبیه شود که نو‌به‌نو قدرت سیاسی را تغذیه کند. در غیر ‌این ‌صورت سیاست و سیاست‌ورزی دچار انقراض اجتماعی می‌شود. تاریخ ایران از مغولان تا همین امروز نشان می‌دهد که اگر ارتباط قدرت سیاسی با بدنه اجتماعی قطع شود، زمینه انقراض اجتماعی دولت فراهم می‌آید؛ هر دو برای یکدیگر در نقطه کور بی‌معنایی قرار می‌گیرند. قدرت سیاسی آن‌چنان غرق در موضوعات و دغدغه‌های خرد و کلان می‌شود که ارتباط خود را با بدنه اجتماعی از دست می‌دهد. آنان که حاملان اصلی آرمان‌ها و حیثیت حکومت‌ها بوده‌اند، به اشکال گوناگونی از آن فاصله می‌گیرند و کشتی آرمان‌های‌شان در دریایی از سرمایه‌داری رانتی (معدن سنگ و مخزن نفت و باغ وقف) به گِل می‌نشیند. بندر سیاست به باراندازی بی‌هویت تبدیل می‌شود. گسست اساسی بین جامعه و سیاست سبب می‌شود تا قدرت سیاسی حتی از درک الزامات پایداری خود نیز عاجز شود. جامعه سیاسی (و نه اجتماع) سرچشمه اصلی و طبیعی پدید‌آمدن قدرت است. آن‌گاه که این سرچشمه دچار دگردیسی شود و جامعه فاقد سرمایه سیاسیِ پایداری از احزاب نام‌و‌نشان‌دار، نوعی «دلالی سیاسی بی‌هویت» تبدیل به سرچشمه قدرت می‌شود. در نتیجه دیگر چیزی به نام «جامعه سیاسی» وجود نخواهد داشت. جامعه مجموعه‌ای از تشکیلات اجتماعی است که سیاست‌ورزی معناداری را فراهم می‌کنند. در غیاب چنین تشکیلاتی، انقراض اجتماعی قدرت سیاسی پدید می‌آید و «اجتماع» راه سرگردان خود را در ماراتنی همگانی در پیش می‌گیرد تا هویتی سیاسی برای خود دست‌و‌پا کند.