از در که تو آمد دستهایش را باز کرد و یک آغوش بزرگ ساخت. کاپشن پری پوشیده بود که ابعادش را بزرگتر از چیزی میکرد که در تابستان دیده بودم و البته واقعا آب زیر پوستش رفته بود. فلسطینیای خوشحال بود که چشمهایش برق میزد و این با تصویری که این روزها باید از یک فلسطینی داشته باشم، تناقض داشت. خوشحال بود که کتابش به ایتالیایی چاپ شده و رزیدنسی جان میخالسکی را در سوئیس برده است. چند روز قبلش رئیس بنیاد میخالسکی ایمیلی به من زده و نوشته بود که سه هزار نفر درخواست دارند و من جزء پذیرفتهشدگانشان نیستم، اما او بود. محمد طلوعی: از در که تو آمد دستهایش را باز کرد و یک آغوش بزرگ ساخت. کاپشن پری پوشیده بود که ابعادش را بزرگتر از چیزی میکرد که در تابستان دیده بودم و البته واقعا آب زیر پوستش رفته بود. فلسطینیای خوشحال بود که چشمهایش برق میزد و این با تصویری که این روزها باید از یک فلسطینی داشته باشم، تناقض داشت. خوشحال بود که کتابش به ایتالیایی چاپ شده و رزیدنسی جان میخالسکی را در سوئیس برده است. چند روز قبلش رئیس بنیاد میخالسکی ایمیلی به من زده و نوشته بود که سه هزار نفر درخواست دارند و من جزء پذیرفتهشدگانشان نیستم، اما او بود. از همان لحظه که در آغوشم گرفته بود و بوی نویی کاپشن پرش توی دماغم آمد میدانستم او برنده چیزی بوده که من هم برایش درخواست دادهام و رد شدهام. از در که تو آمد گفت: پس کو بوی ادویه حبیبی؟