کمی بترسیم!

تهران- ایرنا- حکایت است که‌ اعرابی از شتر مست می‌گریخت به چاهی پناه برد، به ‌ضرورت، دست در دو شاخه زد که بر بالای آن روییده بود و پاهایش بر جایی قرار گرفت. در این میان بهتر بنگریست، هر دو پای بر سر چهار مار بود نظر به قعر چاه افکند، اژدهایی سهمناک دید، دهان گشاده و افتادن او را انتظار می‌کرد. به سر چاه التفات نمود، موشان سیاه و سپید بیخ آن شاخه‌ها می‌بریدند، پیش خود کندویی و قدری عسل یافت و به حلاوت آن مشغول شد چندانکه از کار خود غافل ماند.