«چه طور جرئت میکنید که جنبههای منفی او را پنهان کنید؟» این پرسش بهظاهر صادقانه را یک خواننده ناشناس مقاله اخیر من درباره دوگل و شاه به سوی من شلیک کرده است. او میافزاید: «مگر دوگل نبود که نیروهای ترقیخواه فرانسه را برای ۲۲ سال از قدرت دور نگاه داشت؟» بیآنکه بخواهم وارد یک بحث جدلی در این زمینه بشوم باید بگویم که به نظر من دور نگاه داشتن نیروهای ترقیخواه ــ یعنی احزاب سوسیالیست و کمونیست فرانسه از قدرت تصمیم رایدهندگان فرانسوی در چهار دور انتخابات پارلمانی و سه انتخابات رئیسجمهوری بود. از این گذشته، نیروهای ترقیخواه مورد بحث با رسیدن به قدرت در ۱۹۸۱ با ملی کردنهای حسابنشده خود ضربه سنگینی به اقتصاد فرانسه زدند و ناچار شدند که دنده عقب را به کار بگیرند و اقتصاد بازار محور را که دوگل طراحی کرده بود بپذیرند. ترفند جستوجو در «جنبههای منفی» را درمورد همه شخصیتهای تاریخی، فلسفی، ادبی و نظامی میتوان به کار برد. کسانی که این ترفند را به کار میگیرند فراموش میکنند که خطا کردن بخشی از کیفیات همه انسانهاست و پذیرفتن این واقعیت آغاز تمدن است: «آدمیزاده طرفهحیوانی است/کز ملایک سرشته وز حیوان/گر بدان سو رود بود به ازین/ور بدین سو شود بتر زآنان». با توجه به پرسش چالشگر ناشناس نگاهی انداختم به کتابخانه کوچکی که در گوشهای از آپارتمانم در دسترس دارم. نخستین کتابی که نظرم را جلب کرد «محاکمه سقراط» بود که در آن یک نویسنده آمریکایی تصویری از «جنبههای منفی» کسی که پدر فلسفه خوانده میشود ترسیم میکند. او با ارجاع به منابع تاریخی گوناگون مدعی است که سقراط هوادار نظام استبدادی اسپارت بود و میکوشید تا با کمک دوست پسر خود الکیبیادس کودتا کند و دموکراسی آتن را براندازد. سقراط در سراسر عمر خود حتی یک روز کار نکرده بود و خرج زندگیاش را همسرش زانتیپه با دوزندگی تامین میکرد. البته فیلسوف بزرگ از صدقههای دوستان ثروتمند و احیانا پولهایی که از اسپارت میرسید نیز بهرهمند بود. از این گذشته، او غالبا شبها را در خانه این و آن با خوردن شام مجانی و شرکت در بحثهای فلسفی میگذراند. افلاطون معروفترین شاگرد سقراط نیز عاری از «جنبههای منفی» نبود. او متهم است که محکوم کردن سقراط را با تشویق او به نپذیرفتن توبه حتمی کرد. مرگ سقراط اگر البته در صورت توبه او اتفاق نمیافتاد به افلاطون امکان میداد که جای او را بگیرد. اما «جنبههای منفی» افلاطون محدود به نقش خرابکارانهاش در محاکمه سقراط نمیشود. او با نوشتن کتاب «جمهوری» خود در واقع بنیانگذار مکتبی شد که همه نظامهای استبدادی و انحصارطلب تاریخ را دربر میگیرد. در «جمهوری» افلاطون قدرت در انحصار گروهی از زبدگان است که معلوم نیست چگونه به زبدگی رسیدهاند و بیآنکه رای مردم را به دست آورند سرنوشت جامعه را تعیین میکنند. در «جمهوری» افلاطون انسان از لحظه تولد زیر سلطه حکومت قرار دارد. فرزندان از مادران و پدران جدا میشوند و در موسسههای دولتی طوری تربیت میشوند که عملا یکسان بیندیشند و یکسان اطاعت کنند. در تاریخ معاصر میتوان لنین، استالین، هیتلر و مائو ز دونگ را شاگردان افلاطون دانست. افلاطون در یک مقطع زمانی موفق شد تا الگوی «جمهوری» را به دیونیزوس مستبد شهر سیراکیوز بفروشد و به مقام مشاور اعلی - شبیه صدراعظم- او برسد. اما پس از مدتی با عملی شدن فرضیات «جمهوری»، مستبد سیراکیوز متوجه شد که اجرای برنامه افلاطون به فاجعه خواهد انجامید و در نتیجه او را به بردگی فروخت. البته فیلسوف بزرگ چندی بعد با کمک شاگردان خود در آتن و پرداخت وجوه لازم به فردی که افلاطون را خریده بود آزاد شد و به تعلیم نسل بعدی فیلسوفان یونانی ادامه داد. برجستهترین شاگرد افلاطون، البته، ارسطو بود که پدر علم سیاست به شمار میرود. اما او نیز «جنبههای منفی» داشت که در راس آن میتوان پیوستن او به ابوابجمعی اسکندر مقدونی را ذکر کرد (البته اگر اسکندر واقعا وجود داشته باشد!) چندین قرن جلوتر بیاییم میبینیم که لایبنیتز در رقابت با اسپینوزا تا جایی پیش رفت که او را لو داد تا خشم کلیسا و در نتیجه پلیس آن زمان را علیه رقیب خود برانگیزد. ولتر نویسنده «کاندید» و «محمد» با دفاع از خانواده کالماس که به اتهام لغزش از دین محاکمه شدند به شهرت رسید، اما در همان زمان مجیز کاترین دوم، امپراتریس روسیه، را میگفت- فرمانروایی که به کشتار اقلیتهای دینی و مذهبی ازجمله مسلمانان و کاتولیکها شهرت داشت. فیلسوف بزرگ فرانسوی همچنین با دریافت وجوه قابلتوجه از فردریک، پادشاه پروس، ثروتی اندوخت که بخشی از آن در شرکتهای صدور برده از آفریقا به آمریکا سرمایهگذاری میشد. از این بدتر ولتر اشعار بندتنبانی شاه پروس را «شاهکار ادبی» معرفی میکرد. کانت، فیلسوف بزرگ آلمانی، بچهباز بدنامی بود با این استناد که خدایی وجود ندارد. اما در همان حال اصرار داشت که برای ثبات جامعه باید فرض کنیم که خدایی وجود دارد. ژان ژاک روسو، فیلسوف سوئیسی، زنان چاق را دوست داشت و زنان لاغر را وادار میکرد که آنقدر بخورند که به حد مطلوب فربگی برسند. آدورنو، فیلسوف ایتالیایی، نزدیکترین دوست خود والتر بنیامین را تشویق به خودکشی کرد تا جای او را بگیرد. فریدریش نیچه، خالق «ابر مرد» مشتری دائم فاحشهخانهها بود و سرانجام از سفلیس مرد. Read More This section contains relevant reference points, placed in (Inner related node field) کارل مارکس، بنیانگذار کمونیسم، که در عمرش درون یک کارخانه را ندیده بود، بت «طبقه کارگر» شد بیآنکه هرگز شغل خاصی داشته باشد. هزینه زندگی او را دوستش انگلس، صاحب یک کارخانه نساجی، تامین میکرد. یکی از فرزندان مارکس از گرسنگی مرد. بنیانگذار مارکسیسم به کمک کلفت خود بچه جدیدی درست کرد. فروید با دختران خودش حداقل ور میرفت. میشل فوکو در سفرهایش به تهران دنبال بچههای خوشگل بود و سرانجام بهعنوان واردکننده بیماری ایدز از آمریکا به فرانسه وارد تاریخ شد. ژان پل سارتر، مانند مائو ز دونگ، دختران خردسال را دوست داشت. همسر او، سیمون دو بووار، از بنیانگذاران فمینیسم، دیوانهوار عاشق نلسون آلگرن رماننویس آمریکایی شد و برای مدتی به دنبال او به قاره جدید گریخت. سیمون در نامههایش به نلسون میگوید: آرزوی من این است که برایت آشپزی کنم و لباسهایت را بشورم. سارتر که یک بار اظهار لحیه فرموده بود که «هر کس چپ نیست انسان نیست»، در دوران اشغال فرانسه به وسیله آلمان نازی با عوامل هیتلر همکاری کرد و حتی نمایشنامهای در توجیه تلویحی ضدیت نازیها با یهود مرتکب شد. پس از آزادی فرانسه در سالهایی که چپگرایی مد شده بود، او با کمونیسم لاس زد بی آنکه به حزب بپیوندد. در سالهای آخر عمر اما سارتر ناگهان در لباس یک مبلغ پرشور برای اسرائیل ظاهر شد، با رقیب فلسفی دیرین خود ریمون آرون آشتی کرد و سرانجام به اتفاق او برای ادای احترام به رئيسجمهوری به کاخ الیزه مشرف شد. لوئی آلتوسر، که از دید چپگرایان بزرگترین مارکسیست بعد از مارکس بود، همسرش را با دستهای خود خفه کرد. لودویگ ویتگنشتاین، فیلسوف و بچهپولدار اتریشی، مدتی آموزگار یک دبستان بود و از زدن کف دست بچهها با خطکش لذت میبرد. روژه گارودی، عضو کمیته مرکزی حزب کمونیست فرانسه و فیلسوف رسمی حزب، ناگهان خود را مسیحی پروتستان اعلام کرد اما پس از مدتی مسلمان شد و به دعوت سیدحسین نصر، فیلسوف درباری، پیش از فاجعه ۵۷ به تهران رفت. اما گارودی با دریافت مبلغی بزرگتر از معمر قذافی، مستبد لیبی، از اسلام شیعی به سبک نصر به اسلام سنی سوئیچ کرد. سانتیاگو کارییو، رهبر حزب کمونیست اسپانیا، پس از دههها تبعید و مبارزه علیه بازگشت پادشاهی ناگهان شاهدوست شد و خوان کارلوس پادشاه بازگشته به تاج و تخت را «بهترین دوست و حامی من» خواند. آلوارو کونیال، رهبر کمونیستهای پرتغال پس از چند دهه مبارزه علیه کلیسای کاتولیک که حامی دیکتاتوری سالازار بود ناگهان متوجه شد که «سکولاریسم موتور امپریالیسم علیه ملل ستمدیدهای است که چیزی به جز دین خود ندارند.» لئو تولستوی، رماننویس برجسته روس و بنیانگذار مکتبی آمیخته با مسیحیت، گیاهخواری، روسگرایی و کیش شخصیت خود را حامی موژیکها (دهقانان بیزمین و فقیر) معرفی میکرد و تاکید داشت که شخم زدن زیباترین عمل انسانی است. به گفته او «خود خدا هم از شخم زدن لذت میبرد.» اما نویسنده «جنگ و صلح» حتی یک روز در عمرش در مزرعه کار نکرده بود و خود را پدر «سرف»هایی میدانست که از خانواده اشرافی تولستوی به ارث برده بود. برگردیم به «جنبههای منفی» شارل دوگل که در آغاز این مقال یاد شد. آری، دوگل بزرگ، میهنپرستی که پرچم و نام فرانسه را در سختترین شرایط برافراشته نگاه داشت، عاری از عیب نبود. فرار او از پاریس و پناهجوییاش از فرمانده نیروهای نظامی فرانسه در بادنـبادن را در مقاله پیشین ذکر کرده بودیم. اما او «جنبههای منفی» دیگری نیز داشت. در جریان جنگ جهانی اول دوگل که یک ستوان یکم بود به اسارت آلمانیها درآمد و در آنجا با یک افسر جوان روس که او نیز اسیر آلمانها شده بود آشنا و دوست شد. افسر روس توخاچفسکی نام داشت که در پایان جنگ به روسیه بازگشت و به حزب بولشویک پیوست. او در ۱۹۱۹ کشتار ملوانان کشتی کرونشتات را که علیه بولشویکها شورش کرده بودند فرماندهی کرد. اما دوستی دوگل با او از طریق نامههای گاهبهگاه ادامه یافت. ژنرال فرانسوی هرگز دوست روس خود را که به درجه فیلدمارشالی ارتش سرخ رسید محکوم نکرد. البته توخاچسفکی سرانجام به دستور استالین اعدام شد. در سال ۱۹۵۴ دوگل که از حکومت کنار رفته بود برای بازگشت به قدرت با کنت پاریس، وارث پادشاهی فرانسه، تماس گرفت و قول داد که به محض پس گرفتن قدرت، پادشاهی را بهعنوان نظام سیاسی کشور مطرح خواهد کرد. در ۱۹۵۸ دوگل به قدرت بازگشت اما قولی را که به کنت داده بود به یاد نیاورد. وقتی یک دوست مشترک دوگل و کنت یادآور وعده مورد بحث شد، ژنرال گفت: «وعده برای وعدهدهنده الزامآور نیست اما برای باورکننده وعده الزامآور است.» هر شخصیت تاریخی را که زیر میکروسکوپ قرار دهید خواهید دید که هیچیک عاری از «جنبههای منفی» نیستند. پرسش این است: چه کسی تصمیم میگیرد که «جنبه منفی» چیست؟ این تصمیم غالبا با ارجاع به عرف- یعنی پادرمیانی همگانی- شکل میگیرد و گاه ناشی از اغراض، بدفهمیها و حسادتهای فردی است. هر انسانی که به هر دلیلی شهره شود، برانگیزنده حسادت این و آن نیز خواهد شد. بنابراین اگر بخواهیم کشف و تبیین «جنبههای منفی» شخصیتهای تاریخی را ملاک کار قرار دهیم چیزی از آنچه فرهنگ و تمدن خوانده میشود باقی نخواهد ماند. آه! همالان نگاهم افتاد به کتاب دیگری در قفسه دست راست: «نبیالرحمه» درباره پیامبر اسلام به قلم یک نویسنده لبنانی. اما بهتر است این یکی را زیرسبیلی در کنیم. اگر قرار بود به عیبجویی اکتفا کنیم تاریخ بشر تبدیل میشد به برهوتی پر از خار مغیلان. بنابراین آیا دیدن هنرهای هر فرد در کنار معایب او اصلح نیست؟ میگویند: گل بیخار خداست! شاید. نمیدانم! شارل دوگل تاریخ انتقاد یونان باستان میشل فوکو کارل مارکس میتران فرانسه جمهوریت گر قرار بود به عیبجویی اکتفا کنیم تاریخ بشر تبدیل میشد به برهوتی پر از خار مغیلان امیر طاهری جمعه, دِسامبر 26, 2025 - 09:45
نمایی از فیلم مستند میتران علیه دو گل۱۹۴۰-۱۹۷۰/ Joël Calmettes / Chiloé Productions
دیدگاه related nodes: شاه و دوگل: دلشکستگی دو میهنپرست اسلام و کارشناسان فرانسوی دیروز و امروز فرانسه و اسلام: پیامهای متضاد یک گزارش Type: news SEO Title: در جستوجوی گل بیخار Inner related node: شاه و دوگل: دلشکستگی دو میهنپرست اسلام و کارشناسان فرانسوی دیروز و امروز فرانسه و اسلام: پیامهای متضاد یک گزارش copyright: