در دنیای این روزهای ما، واقعیت هیچگاه سنگی ثابت و جاودان نیست؛ همانند ساعت دیواری قدیمی مادربزرگم که هر بار عقربههایش گیر میکند و دوباره به حرکت درمیآید، باورها و مدلهای تجاری نیز ناپایدارند. در دنیای این روزهای ما، واقعیت هیچگاه سنگی ثابت و جاودان نیست؛ همانند ساعت دیواری قدیمی مادربزرگم که هر بار عقربههایش گیر میکند و دوباره به حرکت درمیآید، باورها و مدلهای تجاری نیز ناپایدارند. نیمه عمر لحظهای است که نیمی از باور دیرین فرو میریزد و نیم دیگر، لرزان و نااستوار، در انتظار زوال خویش میماند. این لرزش پایان راه نیست؛ بلکه همان ضربانی است که اندیشه را زنده نگه میدارد و ما را از رکود میرهاند. واقعیت مانند رودخانهای است که هیچگاه نمیتوان دو بار در آن قدم نهاد. مفاهیم، چون موجهای تند زمستان، میآیند و میروند و انسان تنها میتواند ردپایی موقت بر ماسه ذهنش بنگارد. وقتی بشخصه شاهد فروپاشی یک باور قدیمی بودهام، ترس و شوق را همزمان حس کردهام؛ لحظهای که قدیمیها میروند و چیزی نو سر برمیآورد. جامعه هم در این بازی شریک است. باورهای جمعی مثل ساختارهای بلوریناند؛ پایدار تا زمانی که ضربهای بزرگتر یا نوری تندتر بر آنها نتابد. فکر کنید به ظهور اینترنت؛ بسیاری از مدلهای کسبوکار سنتی، ناگهان نیمه عمرشان را پشت سر گذاشتند. هر انقلاب علمی، هر دگرگونی فرهنگی، نیمه عمر تازهای برای حقیقت میسازد و شمارش معکوس باورهای کهنه را آغاز میکند. ما، بیآنکه بدانیم، در میان این آوار نفس میکشیم و هر روز با حقیقتی تازه روبهرو میشویم.