«یادم هست که همان سال همۀ سفرنامهها و تکنگاریهای آلاحمد را، که آن موقع میگفتیم جلال، دوره کرده بودم (هنوز هم ارادت من به این نوشتههای آلاحمد سرجاش هست)». کتاب «در کلمات هم میشود سفر کرد» اصغر عبداللهی که سفرنامههای او در سالهای دور و نزدیک است، درواقع نوعی ادای دِین به جلال آلاحمد است که به گفتۀ خود عبداللهی ابتدا نثر سفرنامهای آشکارا تقلیدی از سفرنامهها و تکنگاریهای او بود. «یادم هست که همان سال همۀ سفرنامهها و تکنگاریهای آلاحمد را، که آن موقع میگفتیم جلال، دوره کرده بودم (هنوز هم ارادت من به این نوشتههای آلاحمد سرجاش هست)». کتاب «در کلمات هم میشود سفر کرد» اصغر عبداللهی که سفرنامههای او در سالهای دور و نزدیک است، درواقع نوعی ادای دِین به جلال آلاحمد است که به گفتۀ خود عبداللهی ابتدا نثر سفرنامهای آشکارا تقلیدی از سفرنامهها و تکنگاریهای او بود. ماجرا از سفری به جنوب آغاز میشود، از بندر لنگه که عبداللهی ماجرای آن سفر را بعدها در جستار/ سفرنامهای به نام «کنگ» روایت میکند. «در خوابهای قیلولۀ من، یک لنج است و دریایی مثل پلاستیک کهرباییرنگ که نرمهبادی آن را مواج کرده است. یازده مرداد هفتادوپنج، از یکی از همین خوابهای طولانی بلند میشوم، کولهپشتی برزنتی سربازی کهنهای برمیدارم و میروم ترمینال. اتوبوس تا شیراز میرود. میروم شیراز. چند ساعتی در ترمینال، که هیچی از آن در یادم نیست و در سفرنامه هم نیامده، میمانم تا با اتوبوسی که یادم هست همه خیس عرق بودند و خودشان را باد میزدند میروم به بندر لنگه. نوشتهام که موقع ناهار میرسم بندر لنگه، چون یکراست رفتهام به قهوهخانهای یا جایی شبیه به قهوهخانه و املت خوردهام. شاید چون املت خوردهام خیال میکنم قهوهخانه بوده. بعد رفتهام اسکله. غروب بوده، و نوشته نشده که فاصلۀ ناهار تا غروب را، که چند ساعتی گذشته، چه کار کردهام. از گرما و شرجی و آفتاب داغ مرداد هم ننوشتهام، احتمالا به این دلیل که ناآشنا نبودهام...». اما ماجرا دقیقا از مسافرخانهای آغاز میشود که عبداللهی/راوی شب آنجا اقامت میکند و سر صحبت با مسافرخانهچی باز میشود که جوان و همسنوسالِ خود نویسنده است: «من ادای آلاحمد را درمیآورم و از او، که بومی بندر است، از رسم و رسوم ساکنان میپرسم. او که ساکن بندر کوچکی است در نزدیکی لنگه توضیح مفصلی میدهد درباره معیشت که قاچاق خُرد است و وضعیت زنان و دختران و ازدواجهای ناخواسته و بروبیای کسانی از آنور آب و اینکه شاه عین خیالش نیست و انگار نه انگار که اینجا بخشی از آب و خاک ایران است». نویسنده به مسافرخانهچی که در دستنوشتههایش او را عدنان خوانده، میگوید تئاتری است و دارد درباره مراسم زار تحقیق میکند. عدنان میگوید کتاب اهل هوای ساعدی را خوانده و به بعضی نظرگاههای او ایراد دارد. دل دردمندی دارد از رسم و رسومی که از آنور آب به اینور تحمیل میشود و میگوید مرکز یعنی تهران، ما را تنها گذاشته و زورِ ما نمیرسد. «شب به نقل از عدنان و با نثر آلاحمد هرچه یادم مانده است مینویسم.