در پایان روز کاری [یک کهنه سرباز جزایر سولووتسکی مینویسد] اجسادی در محل کار باقی مانده بود. برف صورتهایشان را پودر کرده بود. یکی از آنها زیر یک فرغون واژگون شده قوز کرده بود، دستانش را در آستینهایش پنهان کرده بود و در آن حالت از سرما یخ زده بود… دو نفر پشت به پشت و تکیه داده به یکدیگر یخ زده بودند… شب هنگام سورتمهها بیرون رفتند و آنها را جمع کردند.