خاطرات ناصرالدین‌شاه: کشتی مثل خر به گِل نشست، سگ صاحبش را نمی‌شناخت

امین‌حضور، عکاس‌باشی، دَهباشی با من آمدند؛ آن‌های دیگر ماندند، قایقی بروند، همه توی یک قایق پر شدند. یکی‌یکی را از ساحل به دوش گرفته می‌آوردند. بسیار خنده داشت، زیاد خندیدم. خیلی طول کشید تا حضرات را به کشتی آوردند. قایق به گِل نشست، به زور حرکت دادند. آخر آمدند، راندیم.