بهرام بیضایی؛ رفتن کسی که همیشه جلوتر از زمان ایستاده بود

مرگ بعضی آدم‌ها شبیه خاموش‌شدن نیست؛ شبیه این است که ناگهان بفهمی چراغی سال‌هاست جلوتر از تو روشن بوده و حالا تازه متوجه می‌شوی چقدر راه را با نور آن دیده‌ای. بهرام بیضایی از همین جنس آدم‌ها بود؛ نه‌فقط یک فیلم‌ساز، نه صرفا نمایش‌نامه‌نویس، نه‌فقط پژوهشگر اسطوره و تاریخ، او یک «نگاه» بود؛ مرگ بعضی آدم‌ها شبیه خاموش‌شدن نیست؛ شبیه این است که ناگهان بفهمی چراغی سال‌هاست جلوتر از تو روشن بوده و حالا تازه متوجه می‌شوی چقدر راه را با نور آن دیده‌ای. بهرام بیضایی از همین جنس آدم‌ها بود؛ نه‌فقط یک فیلم‌ساز، نه صرفا نمایش‌نامه‌نویس، نه‌فقط پژوهشگر اسطوره و تاریخ، او یک «نگاه» بود؛ نگاهی که همیشه چند قدم جلوتر می‌ایستاد و از آنجا، ما را صدا می‌زد. بیضایی از آن هنرمندانی نبود که بخواهی درباره‌اش با فعل گذشته حرف بزنی، حتی حالا که خبر رفتنش را می‌نویسیم، او همیشه در حال ساختن جهانی بود که هنوز به آن نرسیده‌ایم و شاید به همین دلیل است که مرگش بیش از آنکه حس فقدان بدهد، حس تأخیر می‌آورد؛ اینکه ما هنوز آماده فهم کامل او نشده بودیم. در جهان بیضایی، تاریخ فقط تاریخ نبود؛ زمینه‌ای برای مکث و بازاندیشی بود و موضوعاتی که خیال می‌کردیم پشت سر گذاشته‌ایم یا می‌شود بی‌سروصدا از کنارشان عبور کرد، در نوشته‌ها و روایت‌های او دوباره دیده می‌شدند، اسطوره برای بیضایی پناهگاه نبود؛ راهی بود برای دیدن عمیق‌تر و زبان هم صرفا وسیله بیان نبود؛ خودش بخشی از معنا و جهان‌بینی اثر بود. بهرام بیضایی در کنار فیلم‌سازی بیش از هر چیز، نویسنده‌ای جدی و پیگیر بود؛ از آنها که به «نوشتنِ هر روز» باور داشت، نوشتن برای او اتفاقی الهامی یا موسمی نبود، کار روزانه بود، تمرین مداوم اندیشه و همین استمرار بود که به آثارش عمق می‌داد؛ اینکه هر جمله از دلِ سال‌ها خواندن، نوشتن و بازنویسی بیرون می‌آمد، نه از شتاب و هیجان لحظه‌ای. فیلم‌ها و نمایش‌نامه‌های بیضایی پر از «بازگشت» هستند؛ بازگشت به ریشه، به پرسش‌های فراموش‌شده، به تجربه‌هایی که فکر می‌کردیم از آنها عبور کرده‌ایم اما این بازگشت حسرت‌بار و نوستالژیک نبود، آرام، دقیق و زمان‌مند بود و او مدام یادآوری می‌کرد که بدون فهم گذشته نمی‌شود روایت تازه‌ای ساخت.